دست نوشتهای من
- avaye ketab
- May 25, 2021
- 1 min read
۱ساعت از بارش باران میگذشت عجیب بود که من احساس گرما میکردم
ماشینو وسط جاده منتهی به کلیسا نگه داشتم انگار داشتم آتیش میگرفتم پیاده شدم روی آسفالت وسط جاده درازکشیدم
بارون به صورتم خنک میکرد چشمامو باز کرد ولی نمیتونستم باز نگهشون دارم صدای بارون کم کم داشت آرومم میکرد که صدای کوبیده شدن پاهاش به صندق عقب ماشین عصبیم کرد دوباره بدنم گر گرفت به سمت ماشین رفتم ادامه متن به صورت صوتی در یوتیوب
Comments